مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تیـغ ابـرویت غزل را در خطر انداخته پیـشِ پایت از تغـزل بسکه سر انـداخته مـرد این مـیدانِ جـنـگِ نـابـرابـر نیستم تیـرِ مـژگانت ز دستِ دل سپـر انداخـته بندهای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شـاعـرانت را به امـا و اگـر انـداخـتـه! نامی از میخـانهها نگذاشت باقی نام تو بـاده را چـشـم خـمـارت از اثـر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خـضراییات جبـرئـیل مست را از بـال و پر انداخته کار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت تـیغ، سـرها را به اظـهـار نظـر انداخته سود بازار نمک انگار چیز دیگریست! خـنـدهات رونق ز بـازار شکر انداخـته عاشق و معشوقها از هجر رویت سوختند عشقتان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چـشمهایت؛ مهـربان نـان خـوبـی دامـنِ اهـل هـنـر انـداخـتـه مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زیر دولت شمشیر را از زور و زر انداخته تا سبکباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چین زلفت در سـرم شوقِ سفـر انداخته آمـدم بـر آسـتـانت در زنـم، یـادم نبـود! میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخته |